در حسرت حضورت
چشمانم را كه ميبندم طرح سيماي چو يوسفت نقش ميبندد
در كوير تشنه ديده گانم
آه گويي خواب نيز ربوده شده است از ديار ديده گانم
و مرا تاب نيست
دستانم ملتمسانه ميطلبند گرماي دستانت را
ولبانم در فراق بوسه ات جان ميسپارند به حسرت
يوسف من بازا به كنعان تا مخورد غم اين دلداده به تو
ديده ,نيز ,خواب ,ربوده ,ديار ,فراق ,شده است ,ربوده شده ,نيز ربوده ,خواب نيز ,از ديار
درباره این سایت